محل تبلیغات شما



شعری می بافم از موهایش که فِرَش دنیایی دارد 

از عِرفان چشم هایش که عمیق هستُ ، عمق زیادش عاشقانه ای دارد 

از ان احساسات لطیفی که داردُ بروز نمی دهد دستانش 

از ان حرکت لب هایی که شعر می کندُ  شنونده می شوم درعمق نگاهش 

از ان شیطنت هایی که مجنون می کند شاعر این شعر را 

از ان پاییزی که در ابانش به دنیا اورده فرشته ی من را 

از نرگسی که لیاقت هیچ گلی نیست داشته باشد اسمش را 

از ارامش صدایش که ارام می کند حتی بیشتر از سیگار هایم من را 

از گاز گرفتن گوش هایش 

از تفس کردن عطر موهایش 

از ان روح عاشق توی عمق وجودش 

شعر می بافم 


من یه شراب نابم در دستان دخترک مست 

که نوش می شومُ  مست می کنمُ    سعی به عاشق کردنت 

اما تو انگار عاشق نه 

من وکیل کلماتم در زندان تاریک ذهنم 

من همان رقص ترانه هاام در مهمانی عاشقانه ی مغزم 

من خود عشقم همون که تو دنیای تو ممنوعه 

عاشق چشمانی شده ام که شعرامو می خونه  وُ  نمی فهمه برای اون بوده 

همان زبان شعریم که تابلو ی نقاشی صورتت را  تو صیف می کندُ  باز هم تو نمی فهمی که با تو بوده 

همان عشقیم که هر روز شعر می شودُ تا زبان می ایدُ   اما به زبان نه 

چون می ترسه که بازهم  نفهمی همش را برای تو بوده 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سخنان ماندگار ذهن واژه های کیوان کلاس شاد